غزلی در وصف سعدی از آقای شایان حیدری دانشجومعلم شاعر پردیس شهید چمران
غیر از تو هرگز کس نبرد از دل قرارم سعدیا
با شعر تو سر میشود لیل و نهارم سعدیا
تا شهد شعر تو بود اندر مذاقم روز و شب
دیگر ز تلخی زمان باکی ندارم سعدیا
در خواب غفلت بودم از لطف الهی بیخبر
گفتار تو کرد آگه از پروردگارم سعدیا
چون با روانم کردهام یکسر قبول پند تو
کردی به فضلت تحفهٔ حکمت نثارم سعدیا
شیدای شعرت آنچنان گشتم که صدها سال بعد
بوی غزلهایت دهد خاک مزارم سعدیا
حیران رویت گشتهام مسکین کویت گشتهام
مست سبویت گشتهام، دار و ندارم سعدیا
در مجمع یاران غاری مشتغل بر ذکر حق
درمانده بر در چون سگ اصحاب غارم سعدیا
عطار و حافظ، مولوی، خیام و فردوسی جمیع
تاج سرند امّا تو را من دوستدارم سعدیا
هرکس رود بر پیش استادی برای کسب علم
در کل عالم جز تو استادی ندارم سعدیا
روز وفاتم که نهم سر زیر شمشیر اجل
در گوش او آوازی از شعرت برآرم سعدیا
آخر که هستی کاین چنین روح و روانم بردهای
سوگند کز سودای تو خونابه بارم سعدیا
شایان اگرچه پیکرش دور است از درگاه تو
لیکن دلم پیش تو و دور از دیارم سعدیا